اجازه رفتن به جبهه
از زبان مادرِ طلبه شهید ابوالقاسم احد طجری
موقع جنگ شد و ابوالقاسم به من گفت مادر من مي خواهم بروم. گفتم :دَرسَت تمام شده صبر كن. خلاصه، شب خواب ديدم همان آقائي كه در كودكي ايشان را شفا داده بود نزد من آمد و گفت: اجازه بده ابوالقاسم برود او عاشق جبهه است حالا فهميدي من كي هستم. از خواب بلند شدم و به ابوالقاسم گفتم دوست داري بروي برو تو دعوت شدي و او ثبت نام كرد و رفت.
خيلي اخلاق خوبي داشت و زیاد احترام من و پدرش را داشت.

آخرين عناوين
پربازديدها
پربحث ترین ها
- درخواست دعای شهادت
- دائم الوضو بودن
- خبرِ شهادت
- اجازه رفتن به جبهه
- خبر شهادت
- سلوک اجتماعی
- یادگیری زبان عربی
- زیارت مسجد مقدس جمکران
- بازگشت به بروجرد و آخرین دیدار با همسر
- من باید بمانم
- مستجاب الدعا
- شهیدی که بعد از شهادت کارنامه دخترش را امضا کرد
- محبت به رهبری
- آشنایی با دین اسلام
- سجده شکر
- جزء اوّلین کسانی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفت
- نحوه تأسیس صندوق قرض الحسنه مهدیه
- مطالعه علوم اسلامی
- جبهه هاي جنگ و حماسه همواره شاهد حضور علماي بزرگ بود.
- روزی که آقا تدارکاتچی جبهه ها شد
- حاج حسن از عالم و آدم برای نابودی اسرائیل آتش درست کرد
- وقتی یک عالم شهید، زنان خانواده خود را نفرین میکند
- خواب مادر شهیدی که با گذشت یک روز تعبیر شد
- پاسخ رهبر انقلاب به شبهه ناصبی بودن مردم فلسطین
- سنت افطاری ساده
- یک لیوان چایی میهمان شهیدان+عکس
- اگر مستضعفین بخواهند مرا بکشند، من حاضرم!
- 15 خرداد و شهداي آن را بشناسيد
- دستور حاجقاسم برای فتح خرمشهر چهبود
- آن روز که رفتیم ...
- شهیدان شوخ طبع بودند، اما...
- این کجا و آرمان های شهدا کجا؟
- با سختی تحصیل می کرد
پست الکترونيکي :
*مطلب :
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .